
کرد.
________________________________________
در ادامه بخوانید: بهبود درد شانه با ? حرکت ورزشی ساده اما موثر
________________________________________
این مجموعه صوتی پرطرفدار را از دست ندهید
مقالات صوتی
مجموعه صوتی پرطرفدارترین مقالات با موضوع تناسب اندام
آنچه برای رسیدن به اندام دلخواهتان باید بدانید
7000تومان
“
“
سترگترین کتابها را بهتان معرفی کردیم و هنوز قدرت بیناییمان سرجایش است. شک ندارم که قسمت اول، دوم، سوم و چهارم حسابی چشمتان را گرفته است. این یکی آخرینشان است. کتابی که مجله تایم آن را بهعنوان یکی از ??? رمان برتر انگلیسیزبان، از سال ???? به بعد قلمداد میکند و مارک منسون، نویسندهی این مقالات، آن را پنجمین کتاب سترگ باارزش دنیا معرفی میکند. بیشتر از این وقت گرانبهای شما سترگبازها را نمیگیرم. این شما و این علت سرشناس شدن عالیجناب دیوید فاستر والاس.
________________________________________
: ? کتاب سترگ که به کور شدن بعد از خواندنشان میارزند ـ قسمت چهارم
________________________________________
قسمت پنجم: «شوخی بیپایان»
نام اصلی: Infinite Jest
نویسنده: دیوید فاستر والاس
تعداد صفحات: ???? صفحه
چهل سال بعد که پیر میشوم و از فرط سالخوردگی اختیار خودم را هم ندارم، روزی نوههایم را کنار اجاق جمع میکنم و با افتخار بهشان میگویم که پدربزرگشان «شوخی بیپایان» را نه یک بار، بلکه دو بار خوانده است. بله بچهها، درست شنیدید. پدربزرگ عزیزتان، یک مازوخیستِ ششسیلندر است.
وقتی کتاب «شوخی بیپایان» در سال ???? از زیر چاپ بیرون آمد، تبدیل شد به رویدادی فرهنگی. «شوخی بیپایان» کتاب عظیمالجثهای بود که برای تمامی ردههای سنی «باحال» محسوب میشد. سِیلی که از کتاب والاس بهراه افتاده بود مردم را با خودش میشست و میبرد. طولی نکشید که آقای نویسنده را به شوهای اصلی تلویزیون دعوت کردند تا کل مردم چشمشان به جمالش روشن شود.
جناب آقای والاس که معرف حضور هستند؟
البته تمام این هیاهویی که به راه افتاد بیشتر کُفر دیوید فاستر والاس را در میآورد، چون موضوع کتاب دقیقا تمسخر همین فرهنگ آمریکایی بود – که کورکورانه داغترین مطلب روز را دنبال میکنند، بدون اینکه چیز عمیقی را در آن بجویند. یک بار هم دیوید فاستر والاس جوکی گفت به این مضمون که به نظر میآید همه عاشق این کتاب شدهاند، از جمله تک و توک آدمهایی که واقعا آن را خواندهاند.
«شوخی بیپایان» داستانی است تخیلی که اتفاقات آن در آیندهای نزدیک رخ میدهند. ایالات متحده و کانادا با هم یک کشور شدهاند. خوانندهی دوزاریای رئیسجمهور این کشورِ خیالی شده و آلودگی به حدی بیداد میکند که منجنیقهای بزرگی ساختهاند تا زبالههای سمی را از نیوانگلند (در شمال آمریکا) به کِبِک (در کانادا) شوت کند.
داستان مثل تسمهی کولری که گشاد شده باشد، دور چند محورِ داستانی لق میزند. یک بچهی نابغه که در آکادمی تنیسِ متعلق به خانوادهاش تحصیل میکند، یک معتاد در حال ترک که سعی میکند زندگی سالمی برای خودش دست و پا کند و یک کارتریج مرموز که بهش میگویند «سرگرمی» و این کارتریج چنان سرگرمکننده است که هر کسی نگاهش کند بیخیال چیزهای دیگر – خوردن و خوابیدن و دستشویی رفتن – میشود و فقط چهارچشمی آن را تماشا میکند.
تبلیغات
گفتم داستان لق میزند، چون اگر راستش را بخواهید داستان چندانی این وسط روایت نمیشود. در واقع بیشتر، کتاب را به خاطر صدها صفحه خلاقیت و طرز فکر منحصربهفرد والاس میخوانید. بعضیها این کتاب را خستهکننده میدانند (دفعهی اولی که خواندمش، بعضی جاهایش برای خودم هم خستهکننده بود)؛ اما به محض اینکه سبک نوشتن کتاب برایتان جا افتاد، توانایی بیهمتای والاس در مشاهدهی مداوم زندگی از زوایایی که اصلا به ذهنتان خطور نمیکرد وجود داشته باشند، چنان کاری با شما میکند که احساس میکنید به صِرف خواندن این کتاب دارید باهوش و باهوشتر میشوید. حتی اگر آن پاراگرافی که میخوانید راجع به چیزهای بیمزهای نظیر کفش تنیس و جویدن تنباکو باشد.
چرا مطالعهاش سخت است؟
بهخاطر طرح داستانی دَرهم-بَرهم و بیربطش. بیش از دو جین شخصیت اصلی. آها، داشت یادم میرفت، بالای ??? صفحه پانویس راجع به ایدههای کاملا متفاوتِ والاس.
خواندن این کتاب حسابی وقت میبرد. درست است که ژانر آن تخیلی است، اما خواندن آن در حد بعضی از چگالترین کتابهای غیر-تخیلی، کُند پیش میرود. البته منظورم این نیست که خواندنش سخت باشد. فقط نیاز به صبر و حوصله دارد. بگذارید کتاب خودش با شما صحبت کند .. خودم هم نفهمیدم این جمله آخری یعنی چه!
چرا باید زحمت خواندن آن را به خودتان بدهید؟
چون این کتاب به شما اجازه میدهد بپرید داخل وان آب گرمِ یکی از نابغهترین و بیبدیلترین مغزهای زبان انگلیسی که جهان در ??? سال گذشته به خود دیده است. این کتاب حاوی نظرات روشنفکرانهای راجع به زیادهروی و اثرات مخرب «جستجوی خوشی به هر قیمتی» در فرهنگ آمریکایی است. همچنین داخل آن، قسمتهای دلگرمکنندهای راجع به اعتیاد نوشته شده و عباراتی در وصف بهترین و بدترین لحظات زندگی شخصیتها آمده است که بدجوری ذهن آدم را غلغلک میدهد.
اما، طبق معمول، این کتاب دقیقا همان چیزهایی است که خودش آنها را مسخره میکند: سرگرمکننده، اعتیادآورد، همهگیر و یکجور زیادهروی.
برخی نقل قولهای کتاب:
«همه عین یکدیگرند؛ از این جهت که ته دلشان خیال میکنند با بقیه فرق دارند.»
«هَل (Hal) هم مثل بیشتر همنسلهای آمریکای شمالی خود، بیشتر از آنکه بداند چیزهای دور و برش چه هستند و جستجو یعنی چه، نمیدانست که چرا نسبت بهشان تمایل خاصی دارد و چرا باید زندگی خودش را وقف رسیدن به آنها کند. بهطور قطع گفتنش سخت است که آیا این تمایل اینقدر چیز بدی است یا نه!»
«ماریو عاشق اولین برنامههای «خانم روانپریش» شده بود، زیرا حس میکرد دارد به نامههای زرد آدمی غمگین گوش میدهد که «خانم» آن را را در شبی بارانی از داخل جعبهی کفشی بیرون میآورد و بلند بلند میخواند. چیزهایی راجع به دلشکستگی و مرگ آدمهایی که دوستشان دارید و بدبختیهای آمریکا، چیزهایی که واقعی بودند. پیدا کردن آثار هنری معتبری که متناسب با این جور موضوعات واقعی باشد، روز به روز سختتر میشود. ماریوی بزرگتر هر چه بیشتر با این واقعیت خو میگرفت بیشتر گیج میشد که چرا تمام آدمهای داخل آکادمی تنیس که سنشان از کنت بلات (Kent Blott) بالاتر بود، همینکه چیزهای ناراحتکننده را مییافتند، خجالت میکشیدند. انگار قانونی وضع شده باشد که تنها زمانی میتوان چیزهای واقعی را ذکر کرد که همه بهنحوی تخم چشمشان را بچرخانند یا بخندند که انگار خوشحال نیستند.»
کارهای جایگزین دیگری که احتمالا میتوانید در مدت زمان مطالعهی این کتاب انجام بدهید:
شروع کنید در حد راجر فدرر تنیس یاد بگیرید
آزمایشگاه ساخت شیشه بزنید. البته شیشهی ضدگلوله.
از خانه بیرون بروید و واقعا زندگی کنید.
برگرفته از: markmanson.net infinitejest.wallacewiki.com
این مجموعه صوتی پرطرفدار را از دست ندهید
مقالات صوتی
مجموعه صوتی پرطرفدارترین مقالات با موضوع رازهای موفقیت
موفقیت چیزی جز رعایت یک سری اصول و تمرین مداوم آنها نیست
7000تومان
“
“
مارک منسون (mark manson) که معرف حضورتان هست. نویسندهای که قادر است از مسواک زدن قبل از خوابش هم داستان پرفروشی بسازد. بر آن شدیم تا در سلسلهای از مقالات، ? کتاب سترگ به پیشنهاد مارک را به شما معرفی کنیم که ارزش وقت گذاشتن و خواندن را دارند. بیایید در ادامه ببینیم خوراک ادبی این نویسندهی خوش ذوق چیست.
قسمت اول: «جنگ و صلح»
من عاشق کتابهای سترگم. کتابهایی به وزن آجر. آنقدر سنگین که اگر دستتان بگیرید و بیفتید داخل استخر، غرق میشوید. میدانم که این عشق، عشق سالمی نیست. بیشتر شبیه سندرم استکهلم است. مثل یک گروگان که عاشق گرونگانگیرش شده باشد، این کتابها مدتهاست که ذهن من را به تسخیر خودشان درآوردهاند. یواش یواش دارم چنان فریفتهی عشقشان میشوم که انگار هیچ چیزی را در این دنیا بیشتر از آنها دوست ندارم.
مارک منسون، نویسندهی این مجموعه مقالات
احتمالا بیشتر مردم دنیا موقعی که به سواحل دور دنیا سفر میکنند، میروند و چند تا از این داستانهای رمزآلود یا عاشقانهی صد من یک غاز را از غرفههای داخل فرودگاه میخرند. من چی؟ من مثل گاری کتاب نقد عقل محض کانت را با خودم حمل میکنم. آن هم داخل چمدان مخصوص خودش. چرا؟ چون ??? و خوردهای صفحه دارد و هر صفحهاش هم تا خرخره نوشته دارد. بعد هم کنار دریا روی صندلی راحتیام لم میدهم و در حالی که بقیه پوست خودشان را برنزه میکنند، شروع میکنم به یادداشتبرداری از کتاب. بعضی وقتها که حتی لپتاپ را با خودم میآورم تا اگر جایی کم آوردم، تحقیق کنم. اگرچه خانمم اعتقاد دارد این کارها باعث آبروریزی است، اما من که فکر میکنم حال میدهد!
چمدان مخصوص کتاب نقد عقل محض
قضیهی کتابهای سترگ از این قرار است: همیشه و همهجا شگفتانگیزند. هیچ ناشر یا ویراستاری که عقلش سر جایش باشد، اجازه نخواهد داد ???? صفحه اراجیف چاپ شود. شده باشد نویسندهاش را مجبور میکنند که یا آن هیولا را به دو نیم تقسیم کند یا گور کثیفش را از دفترشان گم کند بیرون.
نه، حتی اگر یک کتاب ???? صفحهای پس از مرحلهی نصف شدن زنده ماند تا بار دیگر نور خورشید را ببیند، همان کتاب هم باید چیز خاصی باشد.
مطالعه کردن یک کتاب، مثل ملاقات با مغز نویسندهی آن اثر است. اگر این نوشته، کتاب کوتاه یا مقاله باشد، این ملاقات هم کوتاه است. وارد مغزش میشوید، یک فنجان قهوه نوش جان میکنید، راجع به هوا و ورزش صحبت میکنید و میزنید به چاک.
اما وقتی کتاب بزرگی را دستتان بگیرید، دیگر فقط با ذهن نویسندهاش سُکسُک نمیکنید؛ بلکه وارد رابطهی عاشقانهای با آن میشوید. با مغز طرف به رختخواب میروید، عصرها باهاش به پارک میروید و تفریح میکنید و شبها تا بوق سگ مینشینید و زار زار کنان به تمام ترسها، احساس گناهها و لذتها و سعادتهایی که از آن مغز بیرون میریزد گوش میکنید. یعنی اسیر شدیدترین قرابت بین دو تا آدمی شدهاید که هیچوقت همدیگر را ندیدهاند و هیچوقت هم نخواهند دید.
البته نمیگویم که هر کتاب کلفتی این بلا را سر شما خواهد آورد، اما خیلیهایشان چرا. اگر به اندازه کافی در بحرشان فرو بروید، کاری باهاتان میکنند که درک و احساستان از این دنیا دگرگون شود و وقتی سرت را ازشان بکشی بیرون، حس بهتری نسبت به زندگی داشته باشی.
از اولی شروع میکنم:
تبلیغات
قسمت اول: «جنگ و صلح»
نام اصلی: War and Peace
نویسنده: لئو تولستوی
تعداد صفحات (ترجمهی انگلیسی): ???? صفحه
پیش از اینکه هیچگونه ذهنیتی راجع به جنگ و صلح و اینکه چه چیزی تویش نوشته شده داشته باشم، این کتاب هیبتی افسانهای در ذهن من پیدا کرده بود. قبلا که در مدرسه یا دانشگاه درس میخواندم، اگر بچهای پیدا میشد که راجع به طولانی و سنگین بودن محتوای کتاب خاصی غُر میزد، معلمها اغلب بهش میگفتند: «برو کلاهت رو بنداز هوا که جنگ و صلح رو نمیخونیم.»
جمله خودش گویا بود: چیزی نزدیک به ???? صفحه. نوشته شده توسط یک پیرمرد حوصلهسربر روس در ??? سال پیش. دارای ?? تا شخصیت اصلی و داستانی که نوشتنش تقریبا ?? سال طول کشیده است!
نه، خیلی ممنون.
از دوران مدرسهی من یکضرب بپریم به سال ????، که یک جایی دیوید فاستر والاس (David Foster Wallace) نویسندهی معروف را دیدم که داشتند با او مصاحبه میکردند. در طی مصاحبه دیوید گفت که بیبروبرگرد جنگ و صلح بهترین کتابی بوده که تاکنون نوشته شده است. من هم که بدجور شیفتهی دیوید فاستر والاس هستم (نباید لو میدادم اما خودش هم توی این لیست هست) و در این سن دیگر ترسم هم از کتابهای ???? صفحهای ریخته، دهانم حسابی آب و دلم به تاپ تاپ افتاد. خلاصه که آدم بیمارگونی که من باشم، رفتم و جنگ و صلح را خریدم تا با خودم به سفر سه هفتهای به فیلیپین ببرم. روزها پشت سر هم سپری شده بودند و من اصلا نفهمیده بودم که چقدر شنهای سواحل آنجا نرم و سفید است و آب دریایش رنگ سبز و شفافی دارد. دائم سرم در دستگاه کتابخوان کیندِلم (kindle) بود و فَکم با تعجب باز بود که چطور آدمیزاد میتواند چیزی به این شکوه و عظمت تولید کند.
شاید جنگ و صلح را بتوان حماسیترین چیزی که توسط بشر خلق شده، نامید. میدانم که این روزها مد شده به هر چیزی میگویند «حماسی» بهطوری که دیگر معنیاش هرز شده است، اما وقتی راجع به این کتاب میگویم حماسی، خیالتان راحت باشد که اصلا اغراق نمیکنم. خط سیر داستان را بگذارید کنار عمق انسانیت بیهمتایی که در هر یک از شخصیتهای آن نهفته است – من که در هیچ یک از فرمهای هنری در هیچ جای دیگری نمونهی آن را ندیدم. جنگ و صلح کتابی است دربارهی زندگی از تمام زوایای زیبا و خوفناکش.
تمبر پستی شوروی سابق: لئو تولستوی در کنار نمایی از کتاب جنگ و صلح
این کتاب رمان تاریخیای است که بر اساس تلاش نافرجام ناپلئون برای حمله به روسیه در ???? نوشته شده است. در جریان این حمله، بیش از نیمی از اروپا نابود شد و ناپلئون ?? درصد ارتشش را از دست داد. تمرکز کتاب عمدتا بر اشرافزادگان روسیه است و اینکه به اتفاقاتی که در کشور روبهزوالشان به وقوع میپیوندد، چه واکنشی نشان میدهند و هر یک با روشهای منحصر به فرد و ناقص خود چطور با این قضیه برخورد میکنند. اما چیزی که باعث شد تا تولستوی بهعنوانی یکی از بهترین داستانسرایان نسل بشر مطرح شود، توانایی او در روانکاوی شخصیتها و رسیدن به عمیقترین و محفوظترین انگیزههای آنها، تنها با رد و بدل شدن چند جمله بود. چنانکه ایساک بیبل (Isaak Babel) مترجم و نمایشنامهنویس روس میگوید:
«اگر دنیا خودش میتوانست سرنوشت خودش را بنویسد، مثل تولستوی مینوشت.»
چرا مطالعهاش سخت است؟
اول از همه به خاطر قطر کتاب. برای من که تندخوان قهاری هستم، ? ماه طول کشید تا تمامش کنم. فقط دویست، سیصد صفحه طول میکشد تا از آب و گل داستان در بیایید و روی غلتک بیفتید. قبلا اشاره کردم که داستان بیش از ?? شخصیت اصلی و کُلی هم شخصیت جانبی دارد. برای اینکه اوضاع قاراشمیشتر شود، (در ترجمهی انگلیسی) خیلی از صحنههای اول کتاب (که در دربار روسیه اتفاق میافتد) پر از عبارتهایی است که به فرانسوی نوشته شده است و دائم باید پانویسها را چک کنید تا بفهمید ترجمهشان چیست. همچنین به تعداد صفحههای این کتاب، ترجمههای مختلفی از آن در بازار وجود دارد و خیلیهایشان به لعنت سیاه شیطان نمیارزند. اگر دنبال نسخهی انگلیسی هستید حتما ترجمهی Pevear و Volokhonsky را تهیه کنید.
به مخاطبهای فارسیزبان هم این رمان بینظیر را با ترجمهی سروش حبیبی و چاپ انتشارات نیلوفر پیشنهاد میکنیم.
چرا باید زحمت خواندن آن را به خودتان بدهید؟
ساده بگویم، این نبوغ ادبی محبوبترین اثر نابغهی ادبی مورد علاقهی شماست. تولستوی استاد اعظم است. دو رمان بزرگ او «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» تقریبا همیشه در هر لیست «سه کتاب برتری» که تاکنون نوشته شدهاند، قرار میگیرند. از داستایوفسکی بگیر تا گوستاو فلوبر، از ارنست همینگوی بگیر تا دیوید فاستر والاس، هر وقت اسم تولستوی کنارشان بیاید مثل جغله بچههایی میشوند که در جشن تولد بالا و پایین میپرند و حرفهای بی سر و ته بلغور میکنند!
برخی نقل قولهای کتاب:
«مادامیکه آدمی از مرگ بهراسد نمیتواند مالک چیزی باشد. اما احدی که ترسی از آن ندارد، مالک همه چیز است. اگر رنجی در کار نبود، بشر نه میتوانست محدودههای خود را بشناسد و نه خود را.»
«اما حالا، در این سه هفتهی آخر مانده به اعزام قشون، پییر به واقعیت جدید و آرامشبخشتری پی برده بود. او آموخته بود که هیچ چیز وحشتناکی در دنیا وجود ندارد. پییر این حقیقت را از اینجا دریافته بود که در هیچ شرایطی آدمی وجود نخواهد داشت که کاملا خشنود و آزاد باشد، در نتیجه هیچ آدمی هم وجود نخواهد داشت که کاملا ناخشنود و ناآزاد باشد. او آموخته بود که درد و رنج حدی دارد و همینطور آزادی، و این دو خیلی به هم نزدیک هستند؛ مردی که از کج بودن یک برگ در رختخواب گل رُزش میرنجید، حالا به همان اندازه از خوابیدن کف زمین نمناک عذاب میکشید.»
«ما فقط میتوانیم این را بدانیم که هیچ چیز نمیدانیم و این بزرگترین درجه از خرد انسانی است.»
________________________________________
: ? کتاب سترگ که به کور شدن بعد از خواندنشان میارزند ـ قسمت دوم
________________________________________
کارهای جایگزین دیگری که احتمالا میتوانید در مدت زمان مطالعهی این کتاب انجام بدهید:
حملهی زمینی ابلهانهای به کشور روسیه ترتیب دهید.
زبان فرانسه را در حدی یاد بگیرید که عبارات اول کتاب را بدون چک کردن پانویسها بخوانید.
ریش درازی به مخوفی ریش تولستوی تا دم نافتان در بیاورید.
در مقالات بعدی و معرفی ? کتاب دیگر با چطور همراه باشید.
برگرفته از: markmanson.net
این مجموعه صوتی پرطرفدار را از دست ندهید
مقالات صوتی
مجموعه صوتی پرطرفدارترین مقالات با موضوع رازهای موفقیت
موفقیت چیزی جز
